ادامه پست قبلي
روز شانزدهم صبح بابايي رفت اداره و ثمين هم مهد دوتاشون رو از زير قرآن رد كردم تا ان شاا... در سال جديد خدا محافظشون باشه و پشت و پناهشون.خودم هم اومدم دفتر تا ظهر... بقيه نوشته هام در ادامه مطلب: عصر كه شد ثمين رو حموم كردم و رفتيم يه سر خونه بابا آخه قرار بود يكشنبه بابا از مكه بياد با مامان رفتيم بيرون و مامان يه خرده خريد كرد و بعد هم آورديمش خونه و خودمون رفتيم سپاهان شهر خونه عموي ثمين اونجا براي شام دعوت بوديم. صبح يكشنبه ثمين مهد نرفت و موند پيش مامان جون اطهر و من اومدم دفتر بعدش هم بابايي اومد دنبالم و رفتيم گل سفارش داديم و ثمين و برداشتيم و گل رو از گل فروشي گرفتيم و رفتيم خونه بابا نماز و ناهار و بعد هم آماده به طرف فرودگاه...
نویسنده :
بابایی و مامانی
11:03