ادامه پست قبلي
روز شانزدهم صبح بابايي رفت اداره و ثمين هم مهد دوتاشون رو از زير قرآن رد كردم تا ان شاا... در سال جديد خدا محافظشون باشه و پشت و پناهشون.خودم هم اومدم دفتر تا ظهر...
بقيه نوشته هام در ادامه مطلب:
عصر كه شد ثمين رو حموم كردم و رفتيم يه سر خونه بابا آخه قرار بود يكشنبه بابا از مكه بياد با مامان رفتيم بيرون و مامان يه خرده خريد كرد و بعد هم آورديمش خونه و خودمون رفتيم سپاهان شهر خونه عموي ثمين اونجا براي شام دعوت بوديم.
صبح يكشنبه ثمين مهد نرفت و موند پيش مامان جون اطهر و من اومدم دفتر بعدش هم بابايي اومد دنبالم و رفتيم گل سفارش داديم و ثمين و برداشتيم و گل رو از گل فروشي گرفتيم و رفتيم خونه بابا نماز و ناهار و بعد هم آماده به طرف فرودگاه .حدود 45 دقيقه اي تا فرودگاه راه هست.حدود نيم ساعتي هم اونجا بوديم تا بابا اومد.ثمين و حسين كوچولو از زير دست سرباز دم در رد شدند و رفتند پيش باباجون.خلاصه بعد از دست روبوسي و زيارت قبولي به سمت خونه راه افتاديم .ما زودتر اومديم و بابا توي ماشين عمه خانم بود رفتند سر مزار مادرجون و بعد اومدند خونه اسپند دود كرديم و بابا به سلامتي اومد خونه.شوهر خواهري توي راه از بستني منارجنبون دو تا ظرف بزرگ بستني خريده بود كه توي خونه كاسه كاسه كرديم و خرديم من اون خامه سفيد هاي تيكه اي روش رو خيلي خيلي دوست دارم ثمين و پسرخاله هم توي اين دو سه روز كه خونه بابا بوديم ديگه شيطوني رو به اوج رسونده بودند البته بيشتر حسين.يا اينكه با هم خوب خوب بودند يا بد ميشدند حسابي خلاصه خيلي هم حرص دادند هم .......
جاهاي زيادي رو داريم كه عيد ديدنيشون نرفتيم بايد بريم ان شاا... تا آخر سال ديدن همه ميريم وقت داريم