ثمین خیلی خوشمزه شده
سلام.امروز چهارشنبه 12 مهرماه 1391 هستش و ساعت 9:15 صبح.
ثمین خانم مغز بادوم که حالا واسه خودش خانمی شده چه حرفا و چه کارها که نمیزنه و نمیکنه .چند روز پیش موقعی که داشتم سبزی پاک میکردم و ثمین هم اومد نشست و دست به سبزی ها زد گفتم مامانم دست نذار کثیفه اونوقت با یه حالتی گفت اخه مامان دارم کمکت میدم.
دیشب داشت فندق میخورد گفتم ثمین چی میخوری گفت صندوق عبق .
دیروز که رفته بود خونه مامانم گفته بود مامان و بابا اذیت کردند منم اومدم اینجا .
رنگ ها رو کم کم داره یاد میگیره یه بسته شکلات براش خریدیم نشست نارنجی هاش رو جدا کرد و ریخت توی کیفش و گفت مامان نارنجی هاش مال من بقیش مال شما .
گفتم ثمین مامان الهی قربونت بشم گفت مامان خدا نکنه دیگه اونوقت نمیدونستم چی بهش بگم.
میاد روسری وچادر من رو روی سرم درست میکنه و میگه عزیز دلم صبر کن تا خوشگلت کنم.
صبح ها که ازخواب پامیشه بابایی رفته سرکار میگه مامان بابام کو کاریش داشتم و من هم شماره بابایی رو میگیرم تا با ثمین حرف بزنه.
سوره توحید رو بهش یاد دادم با اون زبون شیرینش که هنوز بعضی حروف رو نمیتونه درست بگه ولی قشنگ برام میخونه آخرش هم یه صلوات میفرسته با عجل فرجهم که اون دیگه واقعا زیبا و شنیدنی هست.