سال 1391
سلام.امروز سه شنبه اول اسفند ماه سال 1391 و ساعت 7 شب است. قصد دارم از ابتدای امسال و از خاطراتش اونچه که یادم هست رو اینجا برای دختر نازنینم ثبت کنم تا از خوندن اونا در آینده لذت ببره. ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
19:06
یه خواب خوب
امروز صبح (1391/11/29)قبل از اینکه ساعت زنگ بزنه بیدار بشم برای نماز یه خواب خوبی دیدم.خواب دیدم کربلا بودیم و بهم گفتن نمیخوای بری زیارت گفتم چرا از کدوم طرف برم یه خانمی بود که منو برد گفتم اینجا کجاست گفت از اینجا حرم حضرت ابوالفضل پیداست دیدم خیلی با صفا بود نزدیک ضریح شدم بوسیدم گریه امانم نمیداد از توی ضریح غذای نذری میدادند خانمه یه بشقاب کوچیک داد به من و گفت اینو بده به بچه و من با اینکه ثمین بغلم بود اون غذا رو دادم به یه بچه که کنارم بود .... ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
19:00
بدون عنوان
تصویر در تصویر
شیرین زبون خونه ما
سلام.امروز چهارشنبه 4 بهمن ماه بود.صبح پیش ثمین موندم و نزدیکای ظهر با دخترم رفتیم بیرون کار داشتم .به ثمین قول بازار داده بودم.با هم دیگه رفتیم.دخترم مثل یه خانم پا به پای من میومد خواستم از پله برقی بالا برم گفتم ثمین بیا بغلم مامان گفت نه خودم میام و خیلی قشنگ مثل آدم بزرگا اومد و کلی ذوقش رو کردم.بردم براش پاستیل خریدم البته خودش مدلاشو انتخاب کرد.ثمین جونم دیشب یه کامیون دید گفت مامان این آقا با ماشینش کجا میره گفتم خونشون بعد یه فکری کرد و گفت مامان زنش کو گفتم خونشون.بعد موقع خواب بهم میگه مامان زن بابا کیه گفتم خب منم دیگه ،چند لحظه بعد ثمین بهم گفت زن شب به خیر .... ثمین...
نویسنده :
بابایی و مامانی
11:35
عکس های مشهد (آبان 91)
روز پنج شنبه (1391/08/25)ظهر ساعت 12 امام رضا ما رو طلبید و جمعه 26 آبان ساعت 6:45 دقیقه شب پرواز به سوی مشهد امام رضا.خیلی با صفا بود بدون هیچ برنامه ریزی از قبل بشی زائر امام رضا(ع).ثمین برای اولین بار بود که به پابوسی آقا میرفت .... ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
9:50
ثمین و ثمین و ثمین
سلام.امروز شنبه 9 دی 1391 بود. ثمین ما الان دوسال و هفت ماه و ده روزه هست و چه با سرعت روزها در حال رفتن.تقویمو که نگاه کردم دیدم نوشته 81 روز به پایان سال و شروع سال نو.خدایا کمکم کن تا پایان سال به اون هدف هایی که دارم و نرسیدم برسم.بگذریم از ثمین میگفتم دختر ناز ما خیلی خیلی شیرین زبون شده و خانوم.میاد توی آشپزخونه و میگه مامان کمکت بدم؟ منم میگم مرسی مامان ممنونم اون وقت میگه باشه و خودش یه کاری برای خودش پیدا میکنه. ثمین یه کیف داره که پر از دفتر نقاشی و مداد رنگی میگه باید درسامو بنشتم اگه نه خدای نکرده معلممون دعوا میکنه.رنگ هارو هم کامل یاد گرفته.عشق ثمین برنامه عمو پورنگه و خداییش از عمو پورنگ هم حساب میبره . ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
17:28
ثمین در مهمانسرای بزرگ امام رضا(ع)
ناهار روز سه شنبه (1391/08/30) ثمین مهمون امام رضا در مهمانسرای حضرت بود. ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
22:43