خواب هاي زيباي ثمينم
سلام.امروز دوشنبه 28 بهمن 1392 و الان ساعت 10:46 صبح ابري و كمي سرد.
ثمين خانومم صبح كه از خواب پا شد گفت ماماني يه خوابي ديدم برات تعريف كنم؟ گفتم بگو عزيز دلم دخترم گفت مامان يه جايي بودم كه يه عالمه جوجه بود و هر جا كه من ميرفتم جوجه ها دنبالم ميومدند و دور من دايره ميشدند الهي فداش بشم اينقدر خودش خوشش اومده بود .چند روز پيش هم يه خواب ديگه ديده بود و صبح تا از خواب بيدارش كردم كه آمادش كنم بره مهد گفت مامان بشين تا خوابم رو برات تعريف كنم من هم با اشتياق فراوون نشستم و گوش كردم گفت مامان خواب ديدم بهار شده بود يه عالمه گل و درخت بود و پروانه هايي كه رنگي رنگي بودن .بعد پروانه ها ميومدن و روي شاخه ها و فوت ميكردن و شكوفه ها باز ميشدندخودم خيلي خوشم اومد از تعريفي كه ثمينم برام كرد و كلي ذوقش رو كردم و به اين پي بردم كه روح و روان پاك بچه ها اين جا معلوم ميشه كه خواب هايي اينقدر زيبا و صادقانه ميبينند.