اول مهر 1392 و اولين روز ورود دختر گل باقالي ما به موسسه خلاقيت
امروز ثمين خانمي رو از زير قرآن رد كرديم و راهي موسسه خلاقيت كودك كرديم.دخترم خيلي ذوق و شوق داشت .بابايي ما رو رسوند و من براي حدود نيم ساعت اونجا بودم و بعد خداحافظي كردم و اومدم.ثمينم خيلي خوشحال بود ولي چون خيلي مظلوم و آرومه ميترسم بچه ها اذيتش كنند.ديروز باهم رفتيم بازار و براش كفش و لباس مناسب مهد خريدم.چقدر بچم ذوق داشت.يك هفته اي ميشه كه كيف كوچولوش رو آماده كرده و هر دفعه ميرفت سرش يه چيز ميذاشت توش.از كاسه و قاشق گرفته تا جامدادي و دفتر و ...
دختر گلم خيلي خيلي خانم شده الهي فداش بشم.نميدونم الان داره چكار ميكنه دل توي دلم نيست تا ساعت 12 بشه برم بيارمش دلم براش تنگ شده روز هاي ديگه هم صبح ها ميذاشتمش خونه مامان جوناش ولي امروز يه جور ديگس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی