خدایا شکر
سلام.امروز شنبه 7 مرداد ماه 1391 و هشتمین روز از ماه مبارک رمضان است.ساعت 5:35 عصر و ثمین ناز ما خوابیده.
ثمین من یه چند روزی میشه که در حال آموزش میباشند تا شاید و اگه دلشون خواست اون کار و گلاب به روتون اون یکی رو بگه .اما چی بگم از دل پردرد خودم که ده تا یکی رو میگه اونم به صلاح دید خودش و این منم که به دنبال ثمین جویای احوالاتش
بله جونم براتون بگه که اگه هم بهشون بگم ثمین خانم بالای چشمتون ابرو میگه مامان دوست ندارم و بدتر از اون که با زبون ناز کودکانه میگه مامان کیلی بدی( همون خیلی بدی خودمون) و یه اخمی بهم میکه که میخوام بخورمش
صندلی کوچولوی خودش رو میاره آشپزخونه و میذاره پایین ظرفشویی و میگه مامان تو رو خدا ظرف بشورم منم اگه بگم نه که دیگه هیچی... اونوقت ظرف های شسته رو برمیداره و با یه آب و تابی برام میشوره
دیروز دخترم موقعی که من سرگرم مرتب کردن اتاقش بودم و بابایی هم مشغول نوشتن ثمین خانم ماژیک هارو برداشته و صورت کوچولوی خودش رو آرایش به قول خودش کرده که نمیدونید چه صحنه ای بود بسی زیبا و شگفت انگیز
ولی به هر حال هر کاری که بکنی مامانی بیشتر دوست دارم و هزار بار خدا رو شکر میکنم که این چنین فرشته ای رو به ما هدیه کرده خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایـــــــــــــــــــــــــــــاشکرتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ