خوشمزه ها
ژله هایی که برای جشن یلدای مهد ثمین درست کرده بودم. تولد آرام دختر عمه ثمین (10 آذر ) ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
8:59
لالا لا لا گلم لا لا
ثمین من مثل یک مادر عروسکش رو توی بغلش گرفته و با هم خوابیدند جان منی مادر ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
8:46
عکس های برفی دخترم
روز نوشت هاي دخترم
سلام.امروز سه شنبه 24 دي ماه 1392 است.دخترك گل ما امروز به همراه بچه هاي موسسه رفته رصدخانه بله ما سوم راهنمايي بوديم كه از طرف مدرسه رفتيم رصد خونه و حالا دخملي من 3 سالش هست و رفته خوش بحالشون حتما برن مدرسه اردو مثلا ميبرنشون مريخ يا شايدم كره ماه .روز 30 آذر توي مهد ثمين جشن بود و هر ماماني يه چيزي آورده بود منم يه كيك درست كردم به همراه دو سه مدل ژله و يه كدو تنبل كه تزيينش كرده بودم خيلي خوشگل شده بودند.ثمين هم مواظب بود تا بچه ها دست به ژله ها نزنند .چند روز پيش هم كه برف اومده بود با كمك ثمين و بابايي يه آدم برفي خوشگلي درست كرديم ثمينم خيلي كمك كرد و خسته شد.تا حالا برف نديده بود و خيلي براش جا...
نویسنده :
بابایی و مامانی
15:08
شب یلدا
آخر پاییز شد،همه دم می زنند از شمردن جوجه ها . بشمار،تعداد دلهایی را که بدست آوردی، بشمارتعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ، بشمار تعداد اشکهایی که از سر شوق و غم ریختی ، فصل زردی بود ، تو چقدر سبز شدی؟ جوجه ها را بعدا با هم می شماریم. به امید فردایی بهتر یلدا بر همه شما عزیزان مبارک. ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
19:19
و باز هم عكس
ادامه مطلب يادتون نره ثمين و حسين (پسر خاله ) حسين پسر خاله ثمين تولد حسين اينم نون خامه اي هاي خودم (تازه از فر در آورده بودم) اين جا هم خامه زده بودم و سس شكلاتي ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
18:35
عكس هاي جامونده
ثمين در روز اول مهد (اول مهر 1392) و بقيه در ادامه مطلب باغ باباجون و ثمين اينم كيكي كه براي روز كودك درست كردم بردم مهد ثمين ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
11:44
خاطرات اين روزهاي ثمينم
دختر گلم الان كه دارم اين پست رو مينويسم ساعت ده و ده دقيقه صبح پنج شنبه 14 آذر ماه 1392 است. زيباي من اين روزها صبح ها از خواب بيدارت ميكنيم و بعد از خوردن صبحانه بابا شما رو ميرسونه مهد و منم دفتر البته بابا هي ميگه زود باشيد ديرم شد خلاصه من تا ظهر دفترم و ظهر ميام دنبالت مهد و با هم مياييم خونه توي راه برام از كارهايي كه توي مهد انجام دادي ميگي و هرروز هم طبق معمول خوراكي هايي كه برات گذاشتم و نخوردي رو توي راه باهم ميخوريم .ديروز برام گفتي كه يه آقايي اومد مهد و برامون از اون ساز شوتي ها زد من گفتم مامان ساز شوتي چيه گفتي از اونا كه عسل داره ها فهميدم كه فلوت رو ميگي الهي فدات بشم با حرف ز...
نویسنده :
بابایی و مامانی
10:24